رادینرادین، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات رادین کوچولو

ماجرای زردیم به قلم خواهریم...💑

1396/11/28 1:25
نویسنده : فاطمه آقاجری
166 بازدید
اشتراک گذاری

دو سه روز از دنیا اومدن موش موشی میگذشت که احساس کردیم چشم هاش و پوستش بگی نگی رو به زردی میره البته زردیش چندان مشخص هم نبود باید دقت بکردی تا متوجه اش میشدی از طرفی رادین اصلا خواب نداشت و بی قراری و گریه میکرد بردیمش دکتر آزمایش داد معلوم شد که بلههه زردی داره (زردیش رو۱۱)بود گفتن بستری باید بشه اینو که شنیدم بغض کردم بچه به این کوچیکی و بستری گناه داره خدا خدا میکردم یه اتفاقی بیوفته بستری نشه وسایلا و لباس جمع کردن بابام و خاله ام و مامانم رادین رو بردن پیش دکتره و گفتن که دستگاه زردی نوزاد(فتوتراپی) کرایه میکنیم و زردیشو میاریم پایین  اگه راهی داره دیگه بستریش نکنین و دستگاه رو راه انداختیم رادین و خوابوندیم خوابش که میبرد اروم لباساشو در میاووردیم و چشم بند میبستیم براش و میذاشتیمش تو دستگاه به محض این که چشم بند میذاشتیم رو چشمش بیدار میشد و چون چیزی نمیدید میترسید گریه میکرد و جیغ میزد تو اون حالت که میدیدمش دلم آتیش میگرفت ولی چاره دیگه ای نبود از صبح تا شب جیغ میزد داخل دستگاه  که کبود میشد واقعا این دوسه روز روزایی بود که هر ثانیه اش سخت بود برامون با دستگاه و عرقیات زردیشو کم کردیم دوباره آزمایش داد شکر خدا اومده بود پایین(زردیش اومده بود روی ۸) دیگه گفتیم گناه داره بچه نمیخوابه تو دستگله دستگاه رو به صاحبش برگردوندیم ولی عرقیات رو ادامه دادیم تا این که بعد چندین روز زردیش خوب خوب شد بدترین روز های عمرم بود اون چند روز هنوز تا هنوزه یادش میوفتم ناراحت میشم واقعا سخت بود.
 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)